تکفکفلغتنامه دهخداتکفکف . [ ت َ ک َ ک ُ ] (ع مص ) بازایستادن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). انصراف و امتناع . (اقرب الموارد).
تکففلغتنامه دهخداتکفف . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) کف پیش مردمان داشتن در کدیه . (تاج المصادر بیهقی ). کف کف طعام خواستن . (زوزنی ). دست پیش کسی داشتن بخواهش . (منتهی الارب ) (آ
سازة تککفsingle bottom structureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورقهبندی بدنه که در آن ستبرهها و تیرها در زیر خم خن واقع شدهاند و سازة کف دارای تنها یک لایه است
تافیفرالغتنامه دهخداتافیفرا. (معرب ، اِ) بلغت بربر سفندولیون و کلخ دلبی باشد. رجوع به سفندولیون شود.
تتفیفلغتنامه دهخداتتفیف .[ ت َ ] (ع مص ) گفتن کسی را تفّاً لک . (از اقرب الموارد)؛ یعنی پلیدی و دوری باد ترا. (از قطر المحیط). گفتن کسی را تفّا لک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
تجفافلغتنامه دهخداتجفاف . [ ت َ ] (ع مص ) خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تکففلغتنامه دهخداتکفف . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) کف پیش مردمان داشتن در کدیه . (تاج المصادر بیهقی ). کف کف طعام خواستن . (زوزنی ). دست پیش کسی داشتن بخواهش . (منتهی الارب ) (آ
تافیفرالغتنامه دهخداتافیفرا. (معرب ، اِ) بلغت بربر سفندولیون و کلخ دلبی باشد. رجوع به سفندولیون شود.
تتفیفلغتنامه دهخداتتفیف .[ ت َ ] (ع مص ) گفتن کسی را تفّاً لک . (از اقرب الموارد)؛ یعنی پلیدی و دوری باد ترا. (از قطر المحیط). گفتن کسی را تفّا لک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
تجفافلغتنامه دهخداتجفاف . [ ت َ ] (ع مص ) خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تجفافلغتنامه دهخداتجفاف . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ، تجافیف ؛ برگستوان . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). خفتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)