تکفورلغتنامه دهخداتکفور. [ ت َ ] (اِخ ) کلمه ٔ تکفور را مورخین قرن هفتم الی نهم هجری از قبیل ابن العبری و ابن بی بی و ابن فضل اﷲ العمری و قلقشندی و حمداﷲ مستوفی بعنوان لقب ، مانند قیصر و خاقان و فقفور و جز اینها برای عموم ملوک ارمنیه ٔ صغری یعنی ارمنیه ٔ غربی ، واقع بر ساحل شمال شرقی مدیترانه
تقفیرلغتنامه دهخداتقفیر. [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آوردن خاک و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقفرلغتنامه دهخداتقفر. [ ت َ ق َف ْ ف ُ ] (ع مص ) در پی رفتن و پیروی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرق استخوان . (از اقرب الموارد). رجوع به تعرق شود.
تکفرلغتنامه دهخداتکفر.[ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پوشیده شدن در سلاح . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در خود پیچیدن جامه . (از اقرب الموارد). پوشده شدن . (ناظم الاطباء).
تکفیرلغتنامه دهخداتکفیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ). || لباس پوشیدن بر روی زره و پوشاندن آنرا. (از اقرب الموارد). || فاگذشتن (درگذشتن ) از گناه کسی . (زوزنی ). درگذشتن ازگناه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
نابی چلبیلغتنامه دهخدانابی چلبی . [ ] (اِخ ) از شاعران عثمانی و از ناحیه ٔ «تکفور طاغ » است و به سال 1145 هَ . ق . درگذشته است . این بیت او راست :ندیم وصل ایکن بیگانه ٔ بی رغبت اولدم بن بعید اولدم نظردن مبتلای فرقت اولدم بن .(از قاموس
تاگ ورلغتنامه دهخداتاگ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) این کلمه مرکب است از «تاگ » و مزید مؤخر «ور» بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل . رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود.
ارکنهلغتنامه دهخداارکنه . [ اَ ک َ ن َ ] (اِخ ) نهربزرگی است در ولایت ادرنه . این رود از دامنه های غربی سلسله ٔ استرانجه که در نزدیکی سواحل بحر اسود واقع است ، سرچشمه میگیرد. گاهی بسوی جنوب و گاهی بطرف شمال متمایل میشود و بسوی مغرب جاری میگردد و در اثنای جریان با آب دره های چورلی ، بیاض کوی ،
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) حقی مولی مکنی به ابی الفداء. یکی از عرفای طریقت خلوتیه است . وی از مسقط رأس خود آیدوس بقسطنطنیه آمد و در اسکدار در جامع شریف احمدیه مدتی به وعظ و نصیحت اشتغال ورزید و آنگاه به بروسه مهاجرت کرد و در آنجا از وحدت وجود بحث میکرد و در اثر شکایت علمای ظاهر
استانبوللغتنامه دهخدااستانبول . [ اِ تام ْ ] (اِخ ) استامبول . اسلامبول . اسطمبول . اسطنبول . قسطنطنیه . قسطنطینیه . بوزنطیا . سابقاً پایتخت دولت عثمانی و یکی از مشهورترین بلاد عالم است . موقع و تقسیمات این شهر باعظمت از چهار قسمت عمده تشکیل شده :1 - خود استا