تکظکظلغتنامه دهخداتکظکظ.[ ت َ ک َ ک ُ ] (ع مص ) به اندازه ٔ پری شکم خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راست نشستن وقت طعام خوردن ، یقال : فلان یتکظکظ عند الاکل
تشظیظلغتنامه دهخداتشظیظ. [ ت َ ] (ع مص ) پریشان و متفرق ساختن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشظی و تشظیة شود.
تظبظبلغتنامه دهخداتظبظب . [ ت َ ظَ ظُ ] (ع مص ) اندک اثر کردن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تظبظب الشی ٔ کان له ُ وقع یسیر. (اقرب الموارد).
تعاکظلغتنامه دهخداتعاکظ. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) با هم پیکار کردن و حجت آوردن . || با هم نازیدن و فخر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تعظعظلغتنامه دهخداتعظعظ. [ ت َ ع َ ع ُ ] (ع مص ) تعظعظ الیه ؛ برگشت بسوی آن و قولهم لاتعظینی و تعظعظی . اولی بصیغه ٔ نهی از وعظ یعظ و دومی به صیغه ٔامر از عظعظ؛ یعنی اندرز مکن من
تعکظلغتنامه دهخداتعکظ. [ ت َ ع َک ْ ک ُ ] (ع مص ) پیچیده و دشوار شدن کار و سخت گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و مانع شدن . (از
تشظیظلغتنامه دهخداتشظیظ. [ ت َ ] (ع مص ) پریشان و متفرق ساختن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشظی و تشظیة شود.
تظبظبلغتنامه دهخداتظبظب . [ ت َ ظَ ظُ ] (ع مص ) اندک اثر کردن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تظبظب الشی ٔ کان له ُ وقع یسیر. (اقرب الموارد).
تعاکظلغتنامه دهخداتعاکظ. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) با هم پیکار کردن و حجت آوردن . || با هم نازیدن و فخر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تعظعظلغتنامه دهخداتعظعظ. [ ت َ ع َ ع ُ ] (ع مص ) تعظعظ الیه ؛ برگشت بسوی آن و قولهم لاتعظینی و تعظعظی . اولی بصیغه ٔ نهی از وعظ یعظ و دومی به صیغه ٔامر از عظعظ؛ یعنی اندرز مکن من
تعکظلغتنامه دهخداتعکظ. [ ت َ ع َک ْ ک ُ ] (ع مص ) پیچیده و دشوار شدن کار و سخت گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و مانع شدن . (از