تکشلغتنامه دهخداتکش . [ ت َ ک َ ] (اِ) استخوان انگور. (صحاح الفرس ). تخم و دانه ٔ انگور را هم گفته اند. (برهان ). هسته ٔ انگور. (ناظم الاطباء). رجوع به تکز تکژ و تکس شود. || مخ
تکشلغتنامه دهخداتکش . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک و سلاطین است . (برهان ). نام سلطان تکش خان خوارزمی پسر سلطان اتسز خوارزمشاه بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). پادشاه پنجم از
تکشحلغتنامه دهخداتکشح . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکشرلغتنامه دهخداتکشر. [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) ترش رویی داشتن . || (اِ) ترش رویی . (ناظم الاطباء).
تکشفلغتنامه دهخداتکشف . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) برهنه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه و گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن چیزی . (
تکشحلغتنامه دهخداتکشح . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکشرلغتنامه دهخداتکشر. [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) ترش رویی داشتن . || (اِ) ترش رویی . (ناظم الاطباء).
تکشفلغتنامه دهخداتکشف . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) برهنه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه و گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن چیزی . (
تکشمرلغتنامه دهخداتکشمر. [ ت َ ک َ م ُ ] (ع مص ) خویشتن را کشمیری جا نمودن . (آنندراج ) (بهار عجم ) : ای سفله تمام کار و بار تو دغاست اینجا به ادب باش تکشمر بیجاست . نعمت خان عال
تکشمشیلغتنامه دهخداتکشمشی . [ ت ِ ش ِ م ِ ] (مغولی ، اِ) پیش کش گذرانیدن وزمین بوسی که در خدمت سلاطین بعمل آید. (سنگلاخ ص 158).تکشیمشی . تکشیمیشی . (ناظم الاطباء) : تعظیم و سلام م