تکرورلغتنامه دهخداتکرور. [ ت َ ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). بلادی است منسوب به قبیله ٔ سودان در اقصای جنوب مغرب و مردم آنجا شباهت فراوانی به زنگیها دارند. (از معجم البلدان ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و نقود العربیه ص 115 شود.
تکرارلغتنامه دهخداتکرار. [ ت َ ] (ع مص ) حمله کردن بر کسی و میل نمودن و مهربانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کر علیه کراً و کروراً و تکراراً؛ عطف و حمل ، یقال : انهزم عنه ثم کر علیه . (اقرب الموارد). || بازگردیدن از کسی و بازگردانیدن ، لازم و متعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تکرارلغتنامه دهخداتکرار. [ ت ِ ] (اِمص ) تکرار بکسر تاء غلط نیست زیرا اسم مصدر تکرار بفتح تاء است ابوالبقاء گوید: التکرار هو مصدر ثلاثی یفید المبالغه کالترداد مصدر رد، عند سیبویه او مصدر مزید اصله التکریر قلب الیاء الفا عند الکوفیه و یجوز کسر التاء فانه اسم من التکرار. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیا
تکرارفرهنگ فارسی عمید۱. عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن.۲. سخنی را دوباره گفتن.۳. (ادبی) در بدیع، مکرر آوردن کلمهای بهمنظور تٲکید یا غرض دیگر، مانندِ این شعر: باران قطرهقطره همیبارم ابروار / هر روز خیرهخیره از این چشم سیلبار (عسجدی: ۴۱).
تکروریلغتنامه دهخداتکروری . [ ت َ رُ وِ ] (ع اِ) دزی درذیل قوامیس عرب آرد: در آفریقا و شرق حشیش را نامندکه از نوعی شاهدانه حاصل شود و مانند تریاک مکیف و منوم است و آن را با توتون دود کنند و کشند. (دزی ج 1ص 149). تکرونی ظاهراً ت
قاسم تکروریلغتنامه دهخداقاسم تکروری . [ س ِ ؟ ] (اِخ ) یکی از مردان شایسته و پارسا است که در مدینه سکونت داشت . وی در میان کوهها به سیاحت میپرداخت و جز روزهای جمعه به شهر نمی آمد. او در ماه ذوالحجه سال 747 هَ . ق . وفات یافت . (الدرر الکامنه ج <span class="hl" dir="
تکروریلغتنامه دهخداتکروری . [ ت َ رُ وِ ] (ع اِ) دزی درذیل قوامیس عرب آرد: در آفریقا و شرق حشیش را نامندکه از نوعی شاهدانه حاصل شود و مانند تریاک مکیف و منوم است و آن را با توتون دود کنند و کشند. (دزی ج 1ص 149). تکرونی ظاهراً ت