تپانچهلغتنامه دهخداتپانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) طپانچه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن دست زدن بر صورت است در هنگا
دررفتنلغتنامه دهخدادررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشد
دمبل و دیمبولغتنامه دهخدادمبل و دیمبو. [ دَ ب ِ ل ُ ب ُ ] (اِ صوت ) در اصطلاح عامیانه ، حکایت صوت دایره و دنبک . از اتباع است به معنی تنبک زدن و برجستن . (از لغت محی شوشتر) : دمبل و دیم
توده شناسیلغتنامه دهخداتوده شناسی . [دَ / دِ ش ِ ] (حامص مرکب ) این کلمه در فرهنگستان ایران بجای فولکلور پذیرفته شده و آن علم به آداب و عادات و رسوم عامه ٔ مردم و ترانه های محلی و مجم
فولکلورلغتنامه دهخدافولکلور. [ فُل ْک ْ لُرْ ] (فرانسوی ، اِ) (از دو کلمه ٔ انگلیسی ِفولک به معنی توده و لور به معنی دانش ) علم به آداب و رسوم توده ٔمردم و افسانه ها و تصنیفهای عام
کون کمونچهلغتنامه دهخداکون کمونچه . [ کو ک َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که لنبر و کفل او بیش از حد معمول بیرون زده و متمایل به سمت خارج باشد. درباره ٔ چنین شخصی گویند: کونش طاقچه دارد.