تپانچهلغتنامه دهخداتپانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) طپانچه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن دست زدن بر صورت است در هنگا
تپانچهواژهنامه آزادتپان در زبان ترکی به معنی تکه چوبی است کت و کلفت که روی زمین بعد از شخم زدن می گرداندند تا کلوخ ها شکسته شده و سطح زمین صاف شود. در حال حاضر به بخش زیرین چهارچو
طپانچهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفتتیر ۲. سیلی، لطمه ۳. سیلی زدن ۴. لطمه زدن
طپانچهلغتنامه دهخداطپانچه . [ طَ چ َ / چ ِ ] (اِ) طبانچه . اصلش تپانچه است . سیلی . چک . طپنچه . لطمة. زخم با کف دست . توگوشی . بناغوشی . بناگوشی (در تداول گناباد). طماچه : خان بز
تپانچه خوردنلغتنامه دهخداتپانچه خوردن . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . لطمه خوردن . رجوع به طپانچه خوردن شود.
تپانچه زدنلغتنامه دهخداتپانچه زدن . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن . کشیده زدن . طپانچه زدن : وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
تپانچه خوریلغتنامه دهخداتپانچه خوری . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَ / خ ُ ] (اِمص مرکب ) سیلی خوردن . رجوع به طپانچه و تپانچه شود.
تپانچه زنانلغتنامه دهخداتپانچه زنان . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تپانچه زدن : بفریاد از ایشان برآمد خروش تپانچه زنان بر سر و روی و گوش . (بوستان ).رجوع به طپانچه ز