تپلغتنامه دهخداتپ . [ ت َ ] (فعل امر) فعل امر از مصدر تپیدن . (فرهنگ نظام ) : فراغت بین که در بنیاد کار است متپ کین کارساز استادکار است . عطار (از فرهنگ جهانگیری ).|| (اِمص )
تپ فرلغتنامه دهخداتپ فر. [ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) رودولف . داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 م . در ژنو متولد شد و بسال 1846 م . در همانجا درگذشت . آثار او سرشار از لطافت و ذوق و
تپ گرفتهلغتنامه دهخداتپ گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محموم . (اشتینگاس ). تب گرفته . که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
تپ فرلغتنامه دهخداتپ فر. [ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) رودولف . داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 م . در ژنو متولد شد و بسال 1846 م . در همانجا درگذشت . آثار او سرشار از لطافت و ذوق و
تپ گرفتهلغتنامه دهخداتپ گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محموم . (اشتینگاس ). تب گرفته . که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
تپ تپلغتنامه دهخداتپ تپ . [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ](اِ صوت ) حکایت صوت تپش دل بر اثر ترس یا جز آن آواز حرکت قلب . با زدن کردن صرف شود: دلم تپ تپ میزد. میترسیدم و دلم تپ تپ میکرد. ||
تپ تپلغتنامه دهخداتپ تپ . [ت َ ت َ ] (اِ صوت ) آواز چیزی که بر چیز نرم خورد مانند دست زدن بخروار پنبه و امثال آن . (لغت محلی شوشتر). || مالیدن کوران بچیزی یا به جستن راه و بتاریک
تپ تپولغتنامه دهخداتپ تپو. [ ت َ ت َ ] (اِ) بیماریی است که در خواب از گرانی غذا حاصل شود و به عربی کابوس گویند. (لغت محلی شوشتر). || نان تنکی را که بر تاوه پزند. (لغت محلی شوشتر).