تروشلغتنامه دهخداتروش . [ ت ُ ] (ص ) حامض . (ملخص اللغات ). تُرش و تُرُش لهجه ای است که در جنوب خراسان بهمین صورت متداول است . رجوع به ترش شود.
پوران تروشلغتنامه دهخداپوران تروش . (اِخ ) نام ساحری که در زمان خود مثل و مانند نداشت . (برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری گوید نام ساحری بود معاصر زردشت -انتهی . باید دانست که طبق س
تروشلغتنامه دهخداتروش . [ ت ُ ] (ص ) حامض . (ملخص اللغات ). تُرش و تُرُش لهجه ای است که در جنوب خراسان بهمین صورت متداول است . رجوع به ترش شود.
حماضلغتنامه دهخداحماض . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) ترشک . تروشه . (انصاب ). و گویند چگری .(مهذب الاسماء). گیاهی است که گل سرخ دارد و بفارسی ترشه گویند. برگش مانند برگ کاسنی است . قسمی
پوران تروشلغتنامه دهخداپوران تروش . (اِخ ) نام ساحری که در زمان خود مثل و مانند نداشت . (برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری گوید نام ساحری بود معاصر زردشت -انتهی . باید دانست که طبق س