ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ / ت َ رَ ] (ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن . (از المنجد). || بخل نمودن . (از منتهی الارب )(آنند
ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از تر
تروشلغتنامه دهخداتروش . [ ت ُ ] (ص ) حامض . (ملخص اللغات ). تُرش و تُرُش لهجه ای است که در جنوب خراسان بهمین صورت متداول است . رجوع به ترش شود.
حماضلغتنامه دهخداحماض . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) ترشک . تروشه . (انصاب ). و گویند چگری .(مهذب الاسماء). گیاهی است که گل سرخ دارد و بفارسی ترشه گویند. برگش مانند برگ کاسنی است . قسمی