تَنیرَه اَسّیُووگویش بختیاریتنوره آسیاب آبى، مخزن عمیقى که همواره پر آب است و چرخ پرّه، سنگ آسیاب را به حرکت درمىآورد.
تبیره زدنلغتنامه دهخداتبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن : پذیره شدن را تبیره زدندسپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی .تبیره زدندی همی چند جا
تبیرهلغتنامه دهخداتبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ).
تبیره زنلغتنامه دهخداتبیره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء) : رعد تبیره زن است برق کمندافکن است وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد. منوچهری .تبیره
تنورهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [
بادگیرلغتنامه دهخدابادگیر. (اِ مرکب ) دریچه و روزنی که برای باد در خانه سازند. (غیاث ). رجوع به بادخور وبادپروا شود. || خانه ای که از هر چهار طرف بادگیر بجهت وزیدن باد داشته باشد.
بخارلغتنامه دهخدابخار. [ ب ُ ] (اِ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. آنچه به شکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر
لولهلغتنامه دهخدالوله . [ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) انبوب . نایژه . قصب . قصبه . اَنبوبه . نایزه . تنبوشه . تنوره . مِبْزَل . مِبزَلَه . ماشوره . (برهان ). ناوه ٔ کوزه . (آنندراج ). ه
قهوهلغتنامه دهخداقهوه . [ ق َهَْ وَ ] (ع اِ) قهوة. خمر. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). شراب . (آنندراج ). می . (منتهی الارب ). نوعی از خمر غلیظ که بزودی شارب خود را سیر میگرداند،