تَخْرُصُونَفرهنگ واژگان قرآنحدس و تخمين مي زنيد(دراصل از کلمه خرص و آن عبارت است از سخني که با گمان و تخمين و بدون علم زده شود ، و چون چنين سخني در خطر اين هست که دروغ در آن رخنه کرده باشد
لَا تُخْرِجُونَفرهنگ واژگان قرآنبیرون نکنید (عبارت"وَلَا تُخْرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِيَارِکُمْ"یعنی : يكديگر را از خانه هاى خود آواره نكنيد)
تاردونیلغتنامه دهخداتاردونی . (اِخ ) پسر «ایکی » ، ظاهراً از پادشاهان لولوبی : «تاردونی » پسر «ایکی » که کتیبه ای بزبان و خط «آکادی » دارد، از خدایان بابل «شمش » و «اداد» یاری می ط
لَا تُخْرِجُونَفرهنگ واژگان قرآنبیرون نکنید (عبارت"وَلَا تُخْرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِيَارِکُمْ"یعنی : يكديگر را از خانه هاى خود آواره نكنيد)
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن
بلدةلغتنامه دهخدابلدة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) شهر، مانند بصره و دمشق . (منتهی الارب ). واحد بلد. (فرهنگ فارسی معین ). شهر و شهر آبادان . (دهار). قطعه ای از بَلد یعنی جزء معین و تخصیص
سبلانلغتنامه دهخداسبلان . [ س َ ب َ ] (اِخ ) سولان ، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل . (برهان ). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عباد
تاردونیلغتنامه دهخداتاردونی . (اِخ ) پسر «ایکی » ، ظاهراً از پادشاهان لولوبی : «تاردونی » پسر «ایکی » که کتیبه ای بزبان و خط «آکادی » دارد، از خدایان بابل «شمش » و «اداد» یاری می ط