تخماقلغتنامه دهخداتخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )
تخماقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتکۀ چوب سنگین دستهدار که با آن کلوخ یا چیز دیگر میکوبند؛ کلوخکوب.
تخماقفرهنگ انتشارات معین(تُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند. 2 - افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد.
تخماقلغتنامه دهخداتخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )
تخماق کوب کردنلغتنامه دهخداتخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن
تخماقی کردنلغتنامه دهخداتخماقی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخماق کوب کردن . کوبیدن و له کردن : سرش را تخماقی کردن ؛ سر او را با تخماق له کردن . رجوع به تخماق و تخماق کوب کردن شود.