تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف ) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان ).
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات در بخش آب یک شهرستان قزوین است که در بیست وچهارهزارگزی باختر آب یک و نه هزارگزی راه عمومی قرار دارد. جلگه ای مع
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ میانه ٔ شمال و مغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ).
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف ) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان ).
تخته بازیلغتنامه دهخداتخته بازی . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بازی نرد. بازی تخته نرد. رجوع به تخته نرد و نرد شود.
تخته لنگرلغتنامه دهخداتخته لنگر. [ ت َ ت َ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به تربت حیدریه ، میان شریف آباد و شاه تقی است و در 42350گزی مشهد قرار دارد.
تخته گردنلغتنامه دهخداتخته گردن . [ ت َ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج ). || آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء).
تخته بند شدنلغتنامه دهخداتخته بند شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) بسته شدن ، چنانکه در دکان و جز آن . || خشک شدن از سرماخوردگی . سخت سرما خوردن که پشت و سینه سخت درد کند. ا