تأذنلغتنامه دهخداتأذن . [ ت َ ءَذْ ذُ ] (ع مص ) آگاهانیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || سوگند
تاذنلغتنامه دهخداتاذن . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست . (از انساب سمعانی برگ 102 «ب »). رجوع به تادن شود.
تابناکلغتنامه دهخداتابناک . (ص مرکب ) تابدار و روشن و براق . (آنندراج ) مشعشع. نورانی . رخشنده : به پرده درون شد خورتابناک ز جوش سواران و از گرد خاک . فردوسی .ز گردنده خورشید تا ت
تأذنلغتنامه دهخداتأذن . [ ت َ ءَذْ ذُ ] (ع مص ) آگاهانیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || سوگند
تاذنلغتنامه دهخداتاذن . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست . (از انساب سمعانی برگ 102 «ب »). رجوع به تادن شود.
تادنلغتنامه دهخداتادن . [ دَ ] (اِخ ) تاذَن . قریه ای از قرای بخارا، و از آنجاست ابومحمد حسن بن جعفر... (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
بیاگاهانیدنلغتنامه دهخدابیاگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) تنبیه . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تأذن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) (دهار). تعلیم . (دهار). اعلام . مطلع ساختن . آگاه کردن .