تولغتنامه دهخداتو. [ ت ُ ] (ضمیر) به عربی انت گویند و بمعنی خود هم آمده است که آن را خویش و خویشتن خوانند. (برهان ). ضمیر مفرد مخاطب که بعربی انت باشد و بمعنی خود و بمعنی تران
تولغتنامه دهخداتو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند.
کاردارلغتنامه دهخداکاردار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) وزیر پادشاه را گویند و کارداران جمعآن است که وزیران باشند. (برهان ). عامل . (دهار) (تفلیسی ). والی . (ربنجنی ) (تفلیسی ). حاکم . صا
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطبا
کارکنلغتنامه دهخداکارکن . [ک ُ ] (نف مرکب ) محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج ، کارکنان . (ناظم الاطباء) : که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و
خودپرستیلغتنامه دهخداخودپرستی . [ خوَدْ / خُدْ پ َ رَ ] (حامص مرکب )خودخواهی . خودکامی . حالت شخص ازخودراضی . (ناظم الاطباء) : خودپرستی چو حلقه بر در نِه بیخودی را چو حُلّه در بر کش