تولغتنامه دهخداتو. [ ت ُ ] (ضمیر) به عربی انت گویند و بمعنی خود هم آمده است که آن را خویش و خویشتن خوانند. (برهان ). ضمیر مفرد مخاطب که بعربی انت باشد و بمعنی خود و بمعنی تران
خداخدا داشتنلغتنامه دهخداخداخدا داشتن . [ خ ُ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پناه بخدا بردن . (آنندراج ) : معنی ز لفظ گرچه نباشد جداجدادارم برای وصل تو هردم خداخدا.نعمت خان علی (از آنندراج ).
سیرمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند؛ تسمه: ◻︎ برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابنیمین: ۱۳۴).
پرکملغتنامه دهخداپرکم . [ پ َ ک َ ] (ص مرکب ) ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته . (جهانگیری ). بیکار و از کار افتاده . (رشیدی ). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده . (بره
هردملغتنامه دهخداهردم . [ هََ دَ ] (ق مرکب ) هر لحظه . هرساعت . هر آن . پیوسته . پشت سر هم . پیاپی . متواتراً. (یادداشت به خط مؤلف ) : چو با او تو پیوسته ٔ خون شوی از این پایه
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) از مردم استرآباد است و این بیت او راست :هردم ز هجر یار مرا چشم تر هنوزیعنی نکرده ام ز تو قطع نظر هنوز. (از قاموس الاعلام ترکی ).صاحب آتشکده نویسد: