تبازیلغتنامه دهخداتبازی . [ ت َ ] (ع مص ) بلند کردن سرین خود را. || گام فراخ نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || بسیاری نمودن به آنچه نزد خود نبا
توازیلغتنامه دهخداتوازی . [ ت َ ] (ع مص ) با هم برابر شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تحاذی . (اقرب الموارد). رجوع به متوازی شود.
حاتملغتنامه دهخداحاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل
تولغتنامه دهخداتو. [ ت ُ ] (ضمیر) به عربی انت گویند و بمعنی خود هم آمده است که آن را خویش و خویشتن خوانند. (برهان ). ضمیر مفرد مخاطب که بعربی انت باشد و بمعنی خود و بمعنی تران
عیاریلغتنامه دهخداعیاری . [ ع َی ْ یا ] (حامص ) حالت و چگونگی عیار. حیله بازی و مکاری . (فرهنگ فارسی معین ). فریبندگی و حیله بازی و مکاری و داغولی . (ناظم الاطباء). || جوانمردی .
رضاییلغتنامه دهخدارضایی . [ رِ ] (اِخ ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی رازی . شاه رضا خلف شاه بهاءالدین . به لیاقت و قابلیت و عَذْب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زم