توکیللغتنامه دهخداتوکیل . [ ت َ ] (ع مص ) وکیل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). وکیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموا
توکیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وکیل گرفتن.۲. کسی را از طرف خود وکیل ساختن و کاری را به عهدۀ او گذاشتن.
توکیلاتلغتنامه دهخداتوکیلات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ توکیل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تبکیللغتنامه دهخداتبکیل . [ ت َ ] (ع مص ) تخلیط. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمیختن سخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تدکیللغتنامه دهخداتدکیل . [ ت َ ] (ع مص ) در خاک غلطانیدن دابه را. (منتهی الارب ). در خاک غلطانیدن ستور را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). در خاک غلطانیدن اسب را. (آنندر
ترکیللغتنامه دهخداترکیل . [ ت َ ] (ع مص ) به سمها یا پایها کوفتن . (تاج المصادر بیهقی ). کوبیدن اسبان زمین را به سمهای خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بمعنی رکل ، یعنی با
تشکیللغتنامه دهخداتشکیل . [ ت َ ] (ع مص ) صورت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صورت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تصویر چیزی . (از اقرب الموارد). شکل کشیدن . (غیاث
توکیلاتلغتنامه دهخداتوکیلات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ توکیل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع اِ) ج ِ مکیفة، مؤنث مُکَیّف : اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن
وکالةلغتنامه دهخداوکالة. [ وَ / وِ ل َ] (ع اِمص ) وکیلی . (منتهی الارب ). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، وکالات . (اقرب المو