توکزلغتنامه دهخداتوکز. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) آماده شدن بدی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تکیه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
آدمیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآدم؛ انسان: ◻︎ تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی: ۶۶).
تسخیر کردنلغتنامه دهخداتسخیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رام گردانیدن و بطور قهر و جبر مطیع ساختن . (از ناظم الاطباء) : تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شدچرا غزال قناعت نمی کنی تسخیر.
گرمتابلغتنامه دهخداگرمتاب . [ گ َ ] (نف مرکب ) تابنده با حرارت بسیار. تابنده ٔ گرم : بجشن همایون میمون توچو گشت آفتاب از حمل گرمتاب همائی شود عدل تو کز هواشود سایه دار سر شیخ و شا
گزردلغتنامه دهخداگزرد. [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) علاج و چاره باشد چه ناگزرد، بمعنی لاعلاج باشد. (برهان ) : با رهت کان نه به اندازه ٔ ماست با هوای تو کز آن نیست گزرد. انوری (دیوان چ م
غبار شدنلغتنامه دهخداغبارشدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غبار شدن زمین ، مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم شدن : تو کز تفحص عنق