توکزلغتنامه دهخداتوکز. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) آماده شدن بدی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تکیه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
تاکزونومیلغتنامه دهخداتاکزونومی . [ زُ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) علم قوانین رده بندی یا «کلاسی فی کاسیون » . این لفظ از زبان فرانسه است و در کتب علمی مستعمل می باشد. رجوع به جانورشناسی عم
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ] (اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) : سخ
ترکزلغتنامه دهخداترکز. [ ت َ ک َ ] (اِ) مزرعه ٔ کاشته و درو شده و شخم و یا چین دویم . || زمین بایر. || زمین شخم شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکژ شود.
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ ترک . ترک زاده . فرزند ترک . ابن ترک . که زنی ترک او را زاده باشد : سخن بس کن از هرمز ترکزادکه اندر زمانه مباد آن نژاد. فردو
تزکزکلغتنامه دهخداتزکزک . [ ت َ زَ زُ ] (ع مص ) گرفتن ساز و سامان خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن زِکَّة خود را. (از اقرب الموارد). گرفتن زکه یعنی سلاح خود را. (از ا
تاکزونومیلغتنامه دهخداتاکزونومی . [ زُ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) علم قوانین رده بندی یا «کلاسی فی کاسیون » . این لفظ از زبان فرانسه است و در کتب علمی مستعمل می باشد. رجوع به جانورشناسی عم
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ] (اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) : سخ
ترکزلغتنامه دهخداترکز. [ ت َ ک َ ] (اِ) مزرعه ٔ کاشته و درو شده و شخم و یا چین دویم . || زمین بایر. || زمین شخم شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکژ شود.
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ ترک . ترک زاده . فرزند ترک . ابن ترک . که زنی ترک او را زاده باشد : سخن بس کن از هرمز ترکزادکه اندر زمانه مباد آن نژاد. فردو
تزکزکلغتنامه دهخداتزکزک . [ ت َ زَ زُ ] (ع مص ) گرفتن ساز و سامان خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن زِکَّة خود را. (از اقرب الموارد). گرفتن زکه یعنی سلاح خود را. (از ا