توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از ت
توپفرهنگ مترادف و متضاد۱. گوی لاستیکی ۲. گلوله ۳. آتشبار، سلاح جنگی، جنگافزار سنگین ودور برد ۴. طاقه ۵. تشر، معاتبه
jamدیکشنری انگلیسی به فارسیمربا، فشردگی، وضع بغرنج، شلوغ کردن، بستن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، متراکم کردن، مسدود کردن، پارازیت دادن، منقبض کردن
توپفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تی
عرادهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. واحد شمارش توپ.۲. [قدیمی] از آلات جنگی شبیه منجنیق که برای پرتاب کردن سنگ به کار میرفته.
راست پافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ورزش) ویژگی ورزشکاری که با پای راست به توپ ضربه میزند.۲. (ریاضی) [قدیمی] متساویالساقین.