توپیدنلغتنامه دهخداتوپیدن . [ دَ ] (مص ) به سختی عتاب کردن . تشر زدن . با آواز بلند مؤاخذه کردن . پرخاش کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) (منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن . به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان . (یادداشت بخط مرحوم ده
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ). طپیدن . به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است . (غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن . (برهان
تپیدنیلغتنامه دهخداتپیدنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از:تپیدن + «ی ») لیاقت . رجوع به طپیدنی و تپیدن شود.
توریدنلغتنامه دهخداتوریدن . [ دَ ] (مص ) به معنی تولیدن باشد که رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن است . (برهان ). به معنی رمیدن و دور شدن بود و تولیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ).
توزیدنلغتنامه دهخداتوزیدن . [ دَ ] (مص ) همان توختن مذکور است . (آنندراج ). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد. || به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن . || کشیدن . (برهان ) (ناظم
تشر زدنلغتنامه دهخداتشر زدن . [ ت َ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) توپیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). عتاب کردن . پرخاش کردن . و رجوع به تشر شود.
تشرزدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی زدن، توپیدن، نعره زدن، دادوبیداد کردن، عربده کشیدن، تندی کردن، ازکوره دررفتن، آزردن، احترام نگذاشتن
بانگ آوردنلغتنامه دهخدابانگ آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد کردن .- بانگ آوردن از... ؛ آوا برآوردن از : چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) (منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن . به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان . (یادداشت بخط مرحوم ده
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ). طپیدن . به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است . (غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن . (برهان