توهرلغتنامه دهخداتوهر. [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) گذشتن بیشتر از شب و بیشتر از زمستان . || فرودریدن ریگ . || مضطر کردن کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن . (منتهی الارب )
تاهرتلغتنامه دهخداتاهرت . [ هََ ] (اِخ ) معجم البلدان آرد: «نام دو شهر است مقابل یکدیگر به اقصای مغرب که یکی را تاهرت قدیم و دیگری را تاهرت جدید گویند که بین آنها و مسیله 6 منزل
تاهرتیلغتنامه دهخداتاهرتی . [ هََ ] (اِخ ) احمدبن القسم بن عبدالرحمن تاهرتی مکنی به ابوالفضل . از او حافظ ابوعمربن عبدالبر روایت کند. (الانساب سمعانی ورق 102ب ).
تاهرتیلغتنامه دهخداتاهرتی . [ هََ ] (اِخ ) قاسم بن عبداﷲ از مشایخ صوفیه است . صحبت عمروبن عثمان و بکربن حماد را دریافت . (الانساب سمعانی ورق 102 ب ).
تاهرتیلغتنامه دهخداتاهرتی . [ هََ ](اِخ ) رسول پادشاه مصر به ایران . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397 و 402 شود. سمعانی آرد: وی مردی فصیح و آشنا بعلوم اسماعیلیان بود. برای دعوت س
توهقلغتنامه دهخداتوهق . [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) متحیر ومضطر کردن کسی را در سخن به چیزی حیرتناک : توهق فلاناً فی الکلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب المو
غالیه باریلغتنامه دهخداغالیه باری . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) بوی خوش دهندگی . دادن بوی خوش : همواره بود در بر توهر شب و هر روزترکی که کند طره ٔ او غالیه باری .فرخی .
اردلغتنامه دهخداارد. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) مأخوذ از اَرْتَه و اَرِتَه و اِرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس ، همین کلمه در اول اردش
متوهرلغتنامه دهخدامتوهر. [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قطع کننده ٔ سخن