تونلغتنامه دهخداتون . (اِ) روده ٔ پاک نکرده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که در او سرگین بود. (شرفنامه ٔ منیری ). || قرارگاه نطفه را نیز گفته اند که زهدان با
تونلغتنامه دهخداتون . (اِخ ) شهری است در سوییس به ناحیه ٔ بِرن که در حوالی برکه ٔ رود آر واقع است . این شهر دارای مدرسه ٔ نظام و کارخانه ٔ لبنیات سازی و تصفیه ٔ فلزات و حریرباف
تونلغتنامه دهخداتون . (اِخ ) شهری است به خراسان نزدیک قائن و از آن شهر است اسماعیل بن ابی سعد و احمدبن محمدبن احمد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ولایتی در خراسان نزدیک طبس . (
تونلغتنامه دهخداتون . (ع اِ) خرقه که بر آن به کجه بازی کنند. (منتهی الارب ). خرقه ای که در آن کجه بازی کنند. (ناظم الاطباء). الخرقة التی یلعب علیها بالکجة. (لسان العرب ) (اقرب
تونلغتنامه دهخداتون . [ ت َ وَ ] (اِ) بدن و جثه ٔ آدمی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). در رسم الخط پهلوی تن را... نویسند و آن را بیشتر تون میخواندند. به معنی تن و بدن ... در
طایهلغتنامه دهخداطایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) در تداول فارسی ، توده ٔ بزرگ سرگین که تون تاب بر بام حمام گِرد کند، تا کم کم آنرا در ماهها یا سالی در تون سوزاند. توده ٔ عظیم خشک کرده
تونتابلغتنامه دهخداتونتاب . (نف مرکب ) از تون به معنی گلخن + تاب مخفف تابنده (از تافتن به معنی روشن کردن و مشتعل کردن ) آنکه تون حمام را سوزاند، گرم شدن آب خزانه را. گلخن تاب . گل
آلتونلغتنامه دهخداآلتون . (ترکی ، اِ) زر. ذَهَب : تو همی سوز این ضعیفان را که هین جامه بکش تو همی زن این یتیمان را که هان آلتون بیار. کمال اسماعیل . || نامی از نامهای اماء و کنیز
تونلغتنامه دهخداتون . (اِ) روده ٔ پاک نکرده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که در او سرگین بود. (شرفنامه ٔ منیری ). || قرارگاه نطفه را نیز گفته اند که زهدان با
سوختلغتنامه دهخداسوخت . (اِ) آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن . آنچه برای سوختن و گرم کردن است . آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن .آنچه برای گرم کردن یا پ