تولیتلغتنامه دهخداتولیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تولیة. نصب . مقابل عزل . کار در گردن کسی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل دادن به کسی . (غیاث اللغات ) : چون وزارت بدو رسید تاش
تولیتفرهنگ انتشارات معین(تُ لِ یَ) [ ع . تولیة ] (مص م .) 1 - والی گردانیدن ، رسیدگی به امری را به عهده کسی گذاشتن . 2 - به عهده گرفتن املاک موقوفه .
تولیتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عهدهداری امور املاک موقوفه.۲. [قدیمی] عهدهدار شدن.۳. [قدیمی] سرپرستی و رسیدگی امری را به عهدۀ کسی سپردن.
تولیت دادنلغتنامه دهخداتولیت دادن . [ ت َ / تُوی َ دَ ] (مص مرکب ) متولی کردن و سرپرستی کاری را به کسی دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تحلیتلغتنامه دهخداتحلیت . [ ت َ ] (اِ) شعوری بنقل مجمعالفرس ، این کلمه را مرادف تنبلیت بمعنی بار اندک آورده و بدون تردید تصحیف تنبلیت و یا تملیت است . رجوع به این دو کلمه در همین
تسلیت نامهلغتنامه دهخداتسلیت نامه . [ ت َ ی َ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) سوگ نامه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تولیت دادنلغتنامه دهخداتولیت دادن . [ ت َ / تُوی َ دَ ] (مص مرکب ) متولی کردن و سرپرستی کاری را به کسی دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مولیلغتنامه دهخدامولی . [ م ُ وَل ْ لی ] (ع ص ) اسم فاعل از تولیت و تولیة. گرداننده . (از یادداشت مؤلف ).
پانزیتسلغتنامه دهخداپانزیتس . [ ت ِ ] یا پاتیزئیتس (اِخ ) یکی از مغان ماد که کمبوجیه در سفر مصر تولیت حکومت بدو مفوض داشت لیکن او با غدر و خیانت برادر خویش گئومات همداستانی کرد و ا
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین .[ جُدْ دی ] (اِخ ) فریزنه . جوینی در تاریخ جهانگشای در «ذکر جنتمور و تولیت او در خراسان و مازندران » آرد :... پدرم با جمعی از معارف و اکابر از نشابور