تولکلغتنامه دهخداتولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الا
تولکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زیرک.۲. چابک.۳. مرغ پرریخته. تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه بهجای آن بروید.
تولک کردنلغتنامه دهخداتولک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن . (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال
تولک کردهلغتنامه دهخداتولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
تولک آبلغتنامه دهخداتولک آب . [ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تولک خانهلغتنامه دهخداتولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
تولک کردنلغتنامه دهخداتولک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن . (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال
تولک کردهلغتنامه دهخداتولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
تولک آبلغتنامه دهخداتولک آب . [ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تولک خانهلغتنامه دهخداتولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
تولکیلغتنامه دهخداتولکی . [ ل َ ] (ص نسبی ) کریزی . کریزکرده : باز تولکی ؛ باز کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود.