توقف کردنلغتنامه دهخداتوقف کردن . [ ت َ وَق ْ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توقف نمودن . ایستادن و ایست کردن و فنودن و تردید کردن . (ناظم الاطباء). درنگ کردن . صبر و تحمل کردن . تأخیر و درنگی کردن : من به خلیفتی این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی ... بودی که نپرداختندی . (تا
توقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم توقف کردن، ادامه ندادن، بازایستادن، بهتناوب عمل کردن، مکث داشتن ازبحث منحرف شدن، داستان را رها کردن تحرک نداشتن ◄ متوقف شدن
توقفلغتنامه دهخداتوقف . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن . (زوزنی ). بازایستادن . درنگ کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازایستادن و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ). || چشم داشتن . (منتهی الارب )
توقیفلغتنامه دهخداتوقیف . [ ت َ ] (ع مص ) ایستانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دست آورنجن در دست کسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دست برنجن بر دست کردن . || به حنا خجک زدن در دست . || پی خون آلود بر خانه ٔ کمان پیچیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
توکفلغتنامه دهخداتوکف . [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) بازعهد بستن و تیمار داشتن . یقال : هو یتوکف لهم ؛ ای یتعدهم و ینظر فی امورهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چشم داشتن خیر ونیکوئی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نا
توکولغتنامه دهخداتوکؤ. [ ت َ وَک ْ ک ُءْ ] (ع مص ) تکیه کردن . (دهار) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تکیه نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکیه کردن بر عصا. و در الاساس : جاء یتوکاءُ علی هراوته یتحامل علیها. (از اقرب الموارد).
توکیفلغتنامه دهخداتوکیف . [ ت َ ] (ع مص ) پشماکند نهادن بر ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توقفلغتنامه دهخداتوقف . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن . (زوزنی ). بازایستادن . درنگ کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازایستادن و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ). || چشم داشتن . (منتهی الارب )
توقفدیکشنری عربی به فارسیايست , توقف , انقطاع , پايان , ناپيوستگي , عدم پيوستگي , انفصال , عدم اتصال , مکث , درنگ , سکته , ايست کردن , مکث کردن , لنگيدن , تعليق , ايستادن , ايستاندن
متوقفلغتنامه دهخدامتوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .
مستوقفلغتنامه دهخدامستوقف . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) ایستادن خواهنده . (از منتهی الارب ). درخواست کننده و وادارکننده دیگری را برتوقف . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاف شود.
توقفلغتنامه دهخداتوقف . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن . (زوزنی ). بازایستادن . درنگ کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازایستادن و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ). || چشم داشتن . (منتهی الارب )
توقفدیکشنری عربی به فارسیايست , توقف , انقطاع , پايان , ناپيوستگي , عدم پيوستگي , انفصال , عدم اتصال , مکث , درنگ , سکته , ايست کردن , مکث کردن , لنگيدن , تعليق , ايستادن , ايستاندن