توفیلغتنامه دهخداتوفی . [ ت َ وَف ْ فی ] (ع مص ) جان برداشتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). میرانیدن . یقال : توفی اﷲ تعالی ؛ ای قبض روحه . (منتهی الارب ) (ناظ
طوفیلغتنامه دهخداطوفی . [ طَ ] (اِخ ) صادقی گوید: مولانا طوفی ، از اهل تبریز است ، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واق
توفیدلغتنامه دهخداتوفید. [ ت َ ] (ع مص ) وفد فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود.
توفیدنلغتنامه دهخداتوفیدن . [ دَ ] (مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). خواندن کسی را برای یا
توفیر کردنلغتنامه دهخداتوفیر کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخل کردن . نفع بردن . سود بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گر بدانم که وصال تو بدین دست دهددین و دل را همه دربازم
توفیرلغتنامه دهخداتوفیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشنام نادادن . یقال : وفر عرضه له . || بسیار بریدن جامه را. || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار کردن . (تا
توفیدلغتنامه دهخداتوفید. [ ت َ ] (ع مص ) وفد فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود.
توفیدنلغتنامه دهخداتوفیدن . [ دَ ] (مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). خواندن کسی را برای یا
توفیر کردنلغتنامه دهخداتوفیر کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخل کردن . نفع بردن . سود بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گر بدانم که وصال تو بدین دست دهددین و دل را همه دربازم
توفیرلغتنامه دهخداتوفیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشنام نادادن . یقال : وفر عرضه له . || بسیار بریدن جامه را. || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار کردن . (تا