توفاللغتنامه دهخداتوفال . (اِ) توبال . مس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توبال شود.
توفاللغتنامه دهخداتوفال . (اِ) چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف اطاق بکوبند تا همه ٔ پوشش برابر و یکسان گردد و سپس آن را با گچ اندود کرده سفید
طوفاللغتنامه دهخداطوفال . (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد در 24 هزارگزی شمال باختری فریمان . دامنه و معتدل با 441 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات
تفالجلغتنامه دهخداتفالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) خود را بمفلوجی زدن . مفلوجی به خود بستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بهانه ٔ فالج بودن نمودن و اظهار فالج بودن کردن . (ناظم الاطباء)
لوحدیکشنری عربی به فارسیتوفال , توفال کوبي کردن , اهن نبشي , تخته سنگ , لوح سنگ , ورقه سنگ , تورق , سنگ متورق , سنگ لوح , ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته) , فهرست
شظيةدیکشنری عربی به فارسیبرامدگي کوچک , توفال , اهن نبشي , خرد وقطعه قطعه کردن , تراشه کردن , تراشه , نوار يا تراشه ايکه براي بستن استخوان شکسته بکار ميرود , باريکه چوب , خرده شيشه , مت
studdingsدیکشنری انگلیسی به فارسیدانشجویان، توفال کوبی، ارتفاع اتاق، مصالح ساختمانی از قبیل تیر وغیره