توغدانلغتنامه دهخداتوغدان . (اِ) نامی است که در کتول به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاغ و داغداغان و جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.
تودانلغتنامه دهخداتودان . (اِخ ) (امیر...) از امرای مغول است که به امر هلاکوخان ایالت دیار بکر و دیار ریبه را در عهده گرفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 104 شود.
تودانلغتنامه دهخداتودان . (اِخ ) از امرای مغول است که در جنگ با امیر اشرف منهزم گردید. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی ص 176 شود.
تودانلغتنامه دهخداتودان . (اِخ ) دهی از دهستان الند است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
توردانلغتنامه دهخداتوردان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش بمپور شهرستان ایرانشهر است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
تادارلغتنامه دهخداتادار. (اِ) نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. (از درختان جنگلی ایران حبیب اﷲ ثابتی ص 171). رجوع به تادانه و توغدان و داغداغان شود.
تادانهلغتنامه دهخداتادانه . [ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) حبیب اﷲ ثابتی در کتاب درختان جنگلی ایران نام درخت داغداغان را در لاهیجان تادانه ضبط کرده است ولی غالباً این درخت را در لاهیجان
داغداغانلغتنامه دهخداداغداغان . (اِ) درختی است با چوب سخت و خم پذیر و خاکستری رنگ و میوه ای شبیه به زال زالک ولی بسیارکوچک و شیرین برنگ خاکی یا کبود تیره و در قزوین نیز روید. درختی
تودانلغتنامه دهخداتودان . (اِخ ) (امیر...) از امرای مغول است که به امر هلاکوخان ایالت دیار بکر و دیار ریبه را در عهده گرفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 104 شود.