توطنلغتنامه دهخداتوطن . [ ت َ وَطْ طُ ] (ع مص ) جای گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وطن گرفتن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). اقامت در جائی که گ
توطنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وطن اختیار کردن؛ شهری را وطن خود قرار دادن.۲. [قدیمی] جا گرفتن.۳. [قدیمی] خود را برای امری یا پیشامدی آماده کردن و دل بر آن نهادن.
توتنلغتنامه دهخداتوتن . [ ت ُ ت ُ ] (ترکی ، اِ) تنباکوی چپق و سیگار. (ناظم الاطباء). رجوع به توتون شود.
توتنلغتنامه دهخداتوتن . [ ت ُ ت ُ ] (اِخ ) قومی از ژرمانی قدیم . آنان با سیمبرها به گُل حمله بردند و توسط ماریوس ، در اکس - آن - پروانس بسال 102 ق .م . مغلوب و پراکنده شدند. (فر
حس توطنsense of placeواژههای مصوب فرهنگستاناحساسی که بیانگر رابطۀ عاطفی و شخصی و عمیق میان فرد و مکان باشد
خشم چروملغتنامه دهخداخشم چروم . [ خ َ چ ُ ] (اِخ ) [= خشم ] جماعتی از ایل چروم کوه گیلویه آمده در اینجای توطن نموده اند. بنام آنها مشهور گردید دو فرسنگ کمتر میانه ٔ شمال و مشرق خشت