توصللغتنامه دهخداتوصل . [ ت َ وَص ْ ص ُ ] (ع مص ) نیک بهم پیوستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیوستگی جستن به لطف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
توسللغتنامه دهخداتوسل . [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) نزدیکی جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (صراح اللغة). نزدیکی یافتن به چیزی و به کاری . یقال : توسل الیه بوسیلة؛ ای ع
توسلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز ۲. دست به دامانشدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن
تبصللغتنامه دهخداتبصل . [ ت َ ب َص ْ ص ُ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برهنه کردن کسی را از جامه اش . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تبصلوه
تحصللغتنامه دهخداتحصل . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تجمع چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ثابت گردیدن . (منتهی الارب ) (
تصلقلغتنامه دهخداتصلق . [ ت َ ص َل ْ ل ُ ] (ع مص ) فریاد کردن زن از درد زه .(تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن زن از درد زه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب المو
تصلیلغتنامه دهخداتصلی . [ ت َ ص َل ْ لی ] (ع مص ) گرم شدن به آتش . (تاج المصادر بیهقی ). کشیدن گرمی آتش را و تابیدن به آتش . || راست کردن عصا را بر آتش . (منتهی الارب ) (ناظم ال
تصلبلغتنامه دهخداتصلب . [ ت َ ص َل ْ ل ُ ] (ع مص ) سختی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سخت و محکم شدن . (آنندراج ). سخت شدن . (از اقرب الموارد).- تصلب شرایی
متوصللغتنامه دهخدامتوصل . [ م ُ ت َ وَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت از توصل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده .به لطف . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شایق به
متوکلفرهنگ نامها(تلفظ: mote(a)vakkel) (عربی) آن که (به خدا) توکل میکند ؛ (در قدیم) تکیه کننده ، پشتگرم ؛ (در اعلام) نام چند تن از اشخاص در تاریخ ؛ (در عرفان) متوکل کسی است که
علی موصلیلغتنامه دهخداعلی موصلی . [ ع َ ی ِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن ابی بکربن محمد موصلی حنبلی . ملقب به عزالدین . شاعر متوفی در سال 789 هَ . ق . وی مدتی ساکن حلب بو
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمربن علی بن خضر کردی گورانی ، معروف به گورانی و عجمی . از عارفان نامی بود و خانقاهی مشهور در فراقة مصر و چندین خانقاه در شهره
شهورلغتنامه دهخداشهور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شهر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ماهها. (غیاث ) : اندر شهور سنه ٔ... امیر محمود. (تاریخ بیهقی ). در شهور سنه ٔ... اتفاق اف