توشیلغتنامه دهخداتوشی . [ ت َ وَش ْ شی ] (ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
توشیلغتنامه دهخداتوشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه
توشیلغتنامه دهخداتوشی . (اِخ ) جوجی یا چوچی ، نام پسر بزرگ چنگیز است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ جهانگشا و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 143 و تاریخ گزیده چ برون ص 573
توشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند؛ نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد.
توشیجلغتنامه دهخداتوشیج . [ ت َ ] (ع مص ) درهم پیوسته گردانیدن خویشی و پیوند را. یقال : وشجها اﷲ. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || الفت دادن و آمی
توشیحلغتنامه دهخداتوشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن
توشیعلغتنامه دهخداتوشیع. [ ت َ ] (ع مص ) رقم کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). نگار کردن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پنبه زدن و درپیچیدن
توشیغلغتنامه دهخداتوشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) خون آلودن جامه چنانکه خطوط پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توشیجلغتنامه دهخداتوشیج . [ ت َ ] (ع مص ) درهم پیوسته گردانیدن خویشی و پیوند را. یقال : وشجها اﷲ. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || الفت دادن و آمی
توشیحلغتنامه دهخداتوشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن
توشیعلغتنامه دهخداتوشیع. [ ت َ ] (ع مص ) رقم کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). نگار کردن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پنبه زدن و درپیچیدن
توشیغلغتنامه دهخداتوشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) خون آلودن جامه چنانکه خطوط پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توشیقلغتنامه دهخداتوشیق . [ت َ ] (ع مص ) بسیار قدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال