توشکلغتنامه دهخداتوشک . [ ش َ ] (اِ)برخوابه را گویند که نهالی باشد و گویند این لغت به این معنی ترکی است و در چند نسخه بزخوابه نوشته بودند، ظاهراً تصحیف خوانی شده . (برهان ). دشک
توشکانلغتنامه دهخداتوشکان . (اِ) گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشدان گرمابه . (شرفنامه ٔ منیری ). آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گ
توشکچهلغتنامه دهخداتوشکچه . [ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) توشک خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توشک (نهالی ) شود.
توشکخانهلغتنامه دهخداتوشکخانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای باشد که اسباب و رخوت پوشیدنی گذارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
توشکونلغتنامه دهخداتوشکون . (اِخ ) دهی از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار است که 350تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 23 و 107 شو
توشکهلغتنامه دهخداتوشکه . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آبسرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و120تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
توشکچهلغتنامه دهخداتوشکچه . [ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) توشک خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توشک (نهالی ) شود.
توشکانلغتنامه دهخداتوشکان . (اِ) گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشدان گرمابه . (شرفنامه ٔ منیری ). آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گ
توشکخانهلغتنامه دهخداتوشکخانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای باشد که اسباب و رخوت پوشیدنی گذارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
توشکونلغتنامه دهخداتوشکون . (اِخ ) دهی از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار است که 350تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 23 و 107 شو
توشکهلغتنامه دهخداتوشکه . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آبسرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و120تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).