توشنلغتنامه دهخداتوشن . [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) کم شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توشنلغتنامه دهخداتوشن . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان گرگان است که 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخ
تبشنلغتنامه دهخداتبشن . [ ت َ ] (اِخ ) طبشن . طبس . صاحب تاریخ بیهق در ذیل طبس آرد: و این تبشن است بحکم چشمه ٔآب گرم که آنجا باشد آن را این نام نهاده اند و طبشن می نوشته اند وقت
تحشنلغتنامه دهخداتحشن . [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) ورزیدن و کسب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اکتساب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تخشنلغتنامه دهخداتخشن . [ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شدت یافتن خشونت کسی . (اقرب الموارد) (المنجد
تدشنلغتنامه دهخداتدشن . [ ت َ دَش ْ ش ُ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (المنجد). گرفتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
متوشنلغتنامه دهخدامتوشن . [ م ُ ت َ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) آب کم شده و نقصان یافته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشن شود.
شناهلغتنامه دهخداشناه . [ ش ِ ] (اِ) شنا. آشنا. سباحت . آب ورزی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی . (برهان ). شناوری . (غیاث اللغات ). شنا کردن . (از اوبهی ). شنا
تبشنلغتنامه دهخداتبشن . [ ت َ ] (اِخ ) طبشن . طبس . صاحب تاریخ بیهق در ذیل طبس آرد: و این تبشن است بحکم چشمه ٔآب گرم که آنجا باشد آن را این نام نهاده اند و طبشن می نوشته اند وقت