توشحلغتنامه دهخداتوشح . [ ت َ وَش ْ ش ُ] (ع مص ) وشاح در گردن اوکندن (افکندن ). (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حمایل درافکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیرا
توشهلغتنامه دهخداتوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. (برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران . (انجمن آرا). زاد راه که مسافران بردارند
توشهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوتلایموت، نوا ۲. رزق، روزی ۳. اندوخته، ذخیره ۴. بار، بنه ۵. رهتوشه، زادراه
تحشحشلغتنامه دهخداتحشحش . [ ت َ ح َ ح ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || جنبیدن . || (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبش برای
ترشحلغتنامه دهخداترشح . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل ؛ اذا قوی ع
ترشحاتلغتنامه دهخداترشحات . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع اِ) ج ِترشح . تراوشها. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشح شود.
تشحلغتنامه دهخداتشح . [ ت َ ش َ ] (ع اِ) ترس و بیم بمعنی تشحه است . رجل اَتشح ؛ مرد تشحه ناک . (منتهی الارب ). مردی است بددل یا خشمناک یا پلیدنفس و حریص . تشح به تحریک مثل تشحه
تشحاءلغتنامه دهخداتشحاء. [ ت َ ] (ع ص ) مؤنث اتشح ؛ یعنی زن خبیث النفس و حریص . (ناظم الاطباء). رجوع به تشح و تشحة شود.
تفشقلغتنامه دهخداتفشق . [ ت َ ف َش ْش ُ ] (ع مص ) حمایل وار افکندن جامه را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). توشح به جامه . (از اقرب الموارد).
متوشحلغتنامه دهخدامتوشح . [ م ُ ت َ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) حمایل درافگنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || دردو شاهد زیر به معنی مزین و آراسته و علامت نهاده و نشان ک
آویختنلغتنامه دهخداآویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگ
پیرایهلغتنامه دهخداپیرایه . [ را ی َ / ی ِ ] (اِمص ) آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن . (برهان ). || (اِ) پیراهه . (شرفنام