توزولغتنامه دهخداتوزؤ. [ ت َوَزْ زُءْ ] (ع مص ) پرشدن مشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرشدن ظرف . (از اقرب الموارد).
توضولغتنامه دهخداتوضؤ. [ ت َ وَض ْ ض ُءْ ] (ع مص ) (از: «وض ء» دست و روی شستن . (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). دست و پا شستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و فی الحدیث : توضاء و امم
توزونلغتنامه دهخداتوزون . (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری ، معروف به توزون . ادب را از ابی عمرالزاهد فراگرفت و در فنون ادب براعت یافت و به بغداد می زیست و دیوان ابونواس را گ
توزونلغتنامه دهخداتوزون . (اِخ ) از امرای ترک و امیرالامرای بغداد که المتقی لﷲ خلیفه را میل کشید و عبداﷲبن المکتفی را به خلافت رسانید. رجوع به تاریخ الخلفاء چ مصر ص 262 و خاندان
تجزولغتنامه دهخداتجزؤ. [ ت َ ج َزْ زُء ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (زوزنی ). پاره پاره کردن . (دهار). پاره پاره گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)(منتهی الارب ) (ناظ
تحزولغتنامه دهخداتحزو. [ ت َ ح َزْ زُوْ ] (ع مص ) فال گویی کردن و خبر دادن از غیب . (ناظم الاطباء). تحزی . رجوع به تحزی شود.
تزواللغتنامه دهخداتزوال . [ ت َزْ ] (اِ) برگ گیاه را گویند و با زای فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). برگ و شاخ گیاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تژوال و تژاول شود.
توزونلغتنامه دهخداتوزون . (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری ، معروف به توزون . ادب را از ابی عمرالزاهد فراگرفت و در فنون ادب براعت یافت و به بغداد می زیست و دیوان ابونواس را گ
توزونلغتنامه دهخداتوزون . (اِخ ) از امرای ترک و امیرالامرای بغداد که المتقی لﷲ خلیفه را میل کشید و عبداﷲبن المکتفی را به خلافت رسانید. رجوع به تاریخ الخلفاء چ مصر ص 262 و خاندان
حبةالترکیلغتنامه دهخداحبةالترکی . [ ح ب ْ ب َ تُت ْ ت ُ ] (اِخ ) و کان توزون فی وقت هرب الترجمان قد قبض علی ختنه المعروف به حبةالترکی و حبسه و کان شجاعاً فتکلموا فیه و ضمنه ابوعمران
متوزیلغتنامه دهخدامتوزی ٔ. [ م ُ ت َ وَزْ زِءْ ] (ع ص ) مشک پر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به توزؤ شود.