توزهلغتنامه دهخداتوزه . [ زِ ] (ص نسبی ، اِ) به معنی توز است که پوست درختی باشد و آن را بر زین اسب و کمان و امثال آن پوشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به توز شود.
توضحلغتنامه دهخداتوضح . [ ت َ وَض ْ ض ُ ] (ع مص ) بجای آوردن و هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). هویدا شدن . (دهار). واضح و روشن و آشکار شدن . (از اقرب الموارد). پیدا و
ربرقلغتنامه دهخداربرق . [ رِ رِ ] (سریانی ، اِ) بلغت سریانی سگ انگور باشد که بتازی عنب الثعلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). تاج ریزی . انگورک توزه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَزز ] (ع مص ) اَزاز. ازیز. جستن رگ . جهش رگ . || سخت جوشیدن دیگ . بجوش آمدن .(منتهی الارب ). برجوشیدن دیگ . (تاج المصادر بیهقی ): ازت القدر. || بهم درشدن
زه کردن کمانلغتنامه دهخدازه کردن کمان . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ک َ ] (مص مرکب )سندش در زه گذشت . (آنندراج ). چله کردن کمان . کشیدن زه به کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بز در کمر است و ت
تنلغتنامه دهخداتن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جس