تورابلغتنامه دهخداتوراب . [ ت َ ] (ع اِ) لغتی است در تراب . (منتهی الارب ).مرادف تراب ؛ یعنی خاک . (ناظم الاطباء). خاک . (مهذب الاسماء). تَورَب . تَیرَب . به معنی تراب ؛ یعنی خاک
تارآبادلغتنامه دهخداتارآباد. (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 9000گزی شمال بوکان و 1500 گزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . جلگه ، معتدل و مالاریائی ا
تارابلغتنامه دهخداتاراب . (اِخ ) نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است . (فرهنگ جهانگیری ). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). «تارابی
تبرآبادلغتنامه دهخداتبرآباد. [ ت َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است . دشتی سردسیر است که در 22هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 2هزارگزی باختر شوسه
تبرآبادلغتنامه دهخداتبرآباد. [ ت َ ب َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان سیاه رود و محمودآباد در 323/5هزارگزی تهران .
تترابروموفلوئورسئینلغتنامه دهخداتترابروموفلوئورسئین . [ ت ِ رُ م ُ ءُ رُس ِ ] (اِ مرکب ) یکی از ترکیبات هالوژن دار که بعنوان مواد رنگین بمصرف میرسد.رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 247
بارلغتنامه دهخدابار. (اِخ ) شهری است مقدم بر توراب و در جانب شرقی شامی است و بنی رازح از خولان قضاعه در آن ساکنند... (از معجم البلدان ). || دریاچه ٔ زره بار (در دوهزارگزی مغرب
همه کوشتیلغتنامه دهخداهمه کوشتی . [ هََ م ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شاه آباد و مهران میان توراب و دره ٔبادام در هیجده هزارگزی شاه آباد. (یادداشت مؤلف ).
توربلغتنامه دهخداتورب . [ ت َ رَ ] (ع اِ) لغتی است در تراب . (منتهی الارب ). مرادف تراب ؛ یعنی خاک . (ناظم الاطباء). رجوع به تراب و توراب شود.
ترابلغتنامه دهخداتراب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خاک خشک . (غی
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک