تورالغتنامه دهخداتورا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند گاو را گویند که به عربی بقر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند گاو نر و گاو ماده .(ناظم الاطباء). هزوارش ثور
تورءلغتنامه دهخداتورء. [ ت َ وَرْ رُءْ ] (ع مص ) فراگرفتن زمین کسی را: تورأت علیه الارض ؛ فراگرفت او را زمین . حکاه ابن جنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تورعلغتنامه دهخداتورع . [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) پرهیزکاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). پرهیزکاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پرهیزکردن از آن و بازماندن : تورع م
تورعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع ≠ ناپارسایی ۲. پارسا بودن ۳. پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن
تورانلغتنامه دهخداتوران . (اِخ ) دهی از دهستان برزاوند است که در شهرستان اردستان واقع است و 149 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تورانلغتنامه دهخداتوران . (اِخ ) دهی است به حران ، از آن ده است سعد عروضی بن حسن و محمد فرازبن احمد. (منتهی الارب ).
تورآغایلغتنامه دهخداتورآغای . (اِخ ) دهی از دهستان اوجان که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 289 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).