توخزدیکشنری عربی به فارسیصدا (کردن) , طنين (انداختن) , حس خارش , سوزش کردن , حس خارش ياسوزش داشتن , صدا
تخزبلغتنامه دهخداتخزب .[ ت َ خ َزْ زُ ] (ع مص ) تخزب جلد؛ تهبج [ آماس ] کردن پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ورم کردن پوست بدون درد. (از اقرب الموارد) (از المنج
تخزبزلغتنامه دهخداتخزبز. [ ت َ خ َ ب ُ ] (ع مص ) بزرگی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعظم . (اقرب الموارد). || روی ترش کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعبس . (اقرب
تخزعلغتنامه دهخداتخزع . [ ت َ خ َزْ زُ] (ع مص ) واپس استیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || پا
تخزللغتنامه دهخداتخزل . [ ت َ خ َزْ زُ ] (ع مص ) آمدن بعض ابر بر بعض دیگر از گرانی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || رفتن به گرانباری و سست
تخزلجلغتنامه دهخداتخزلج .[ ت َ خ َ ل ُ ] (ع مص ) شتاب کردن در مشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتافتن در رفتن . (اقرب الموارد).