توجیه کردنلغتنامه دهخداتوجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه یا کلامی دادن . معنیی
توجیه کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, authorize, excuse, explain, justify, rationalize, vindicate, warrant
توجیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ه کردن، موجه کردن، بهانهآوردن موجه دانستن، مبرا دانستن، حقانیت چیزی را اثبات کردن، ضمانت کردن، تصدیق کردن، تبرئه کردن
توجه کردنلغتنامه دهخداتوجه کردن . [ ت َ وَج ْ ج ُه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توجه نمودن . دقت کردن . روی کردن به چیزی . مراقبت کردن . || نظر مرحمت بکسی داشتن . ملاطفت و مهربانی کردن بکسی
توصیه کردنلغتنامه دهخداتوصیه کردن . [ ت َ / تُو ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندرز و نصیحت کردن . (ناظم الاطباء). سفارش کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
rationalizeدیکشنری انگلیسی به فارسیمنطقی کردن، عقلانی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن