توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به تَوَّج ، که جائی است در مرز فارس . (سمعانی ). رجوع به تَوَّج شود.
توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َ وَج ْ جی ] (ع مص ) سوده سم گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : انه لیتوجی فی مشیته . (اقرب الموارد).
توجیلغتنامه دهخداتوجی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) خشک یافتن چاه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). وجّاء الرکیة توجیئاً؛ وجدها وَجْاءَةً، ای لا خیر فیها لانقطاع مائها. (اقرب الموارد).
توجیلغتنامه دهخداتوجی . (اِخ ) محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصره ٔ آن در سال 763 هَ . ق . کشته شد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 131، 132، 142 و 157 ش
توژیلغتنامه دهخداتوژی . (اِ) مهمانی کودکان ،مر همدیگر را به اینکه جمعی از کودکان فراهم آمده وهر یک چیزی آماده کرده طعام پزند و یکدیگر را مهمانی کنند. (ناظم الاطباء). توشی . (فره
توجیبلغتنامه دهخداتوجیب . [ ت َ ] (ع مص )در شبانه روزی یک وقت نهادن طعام خوردن را. (تاج المصادر بیهقی ). عادت دادن نفس و عیال و اسب خود را به یک بار خوردن در شبانه روزی . || یک ب
توجینلغتنامه دهخداتوجین . [ ت َ ] (ع مص ) کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو؛ ای ای
توجیه سخنلغتنامه دهخداتوجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق کند یا بر حکم اصطلاح
توجیه کردنلغتنامه دهخداتوجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه یا کلامی دادن . معنیی
توجیبلغتنامه دهخداتوجیب . [ ت َ ] (ع مص )در شبانه روزی یک وقت نهادن طعام خوردن را. (تاج المصادر بیهقی ). عادت دادن نفس و عیال و اسب خود را به یک بار خوردن در شبانه روزی . || یک ب
توجینلغتنامه دهخداتوجین . [ ت َ ] (ع مص ) کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو؛ ای ای
توجیه سخنلغتنامه دهخداتوجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق کند یا بر حکم اصطلاح
توجیه کردنلغتنامه دهخداتوجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه یا کلامی دادن . معنیی