توانیلغتنامه دهخداتوانی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ون ی ») مانده و سست گردیدن . (منتهی الارب ). سست شدن . سستی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مبادرت کردن در ضبط کاری و سستی کردن : توانی
توانیدنلغتنامه دهخداتوانیدن . [ ت ُ / ت َ دَ ] (مص ) توانستن و قابل شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 289 و ص 308 شود.
توان پروانهpropeller horsepowerواژههای مصوب فرهنگستانتوانی که برای رانش شناور به پروانه منتقل میشود و برابر است با توان محور چرخدنده منهای انرژی تلفشده در مسیر انتقال
ثابت خورشیدیsolar constantواژههای مصوب فرهنگستانتوانی که واحد سطح بالاترین لایۀ جوّ زمین از خورشید دریافت میکند
مرتبۀ واکنشorder of reactionواژههای مصوب فرهنگستانتوانی که براساس آن تأثیر غلظتها در معادلۀ ریاضی سرعت نشان داده میشود و بر مبنای آن تغییر سرعت واکنش با غلظت واکنشدهندهها در یک دمای مشخص مرتبط است
توانیدنلغتنامه دهخداتوانیدن . [ ت ُ / ت َ دَ ] (مص ) توانستن و قابل شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 289 و ص 308 شود.