توانفرسافرهنگ مترادف و متضادتحملگداز، توانسوز، خستهکننده، سخت، شاق، طاقتسوز، طاقتفرسا، کمرشکن، ناتوانساز، ناتوانکننده
توان فرسالغتنامه دهخداتوان فرسا. [ ت ُ / ت َ ف َ ] (نف مرکب )ناتوان کننده . ازبین برنده ٔ نیرو. پایمال کننده ٔ قدرت .ضعیف کننده . رجوع به توان و دیگر ترکیبهای آن شود.
توان فرسادیکشنری فارسی به انگلیسیgrueling, gruelling, insupportable, intolerable, overwhelming, punitive
توانگرجاهلغتنامه دهخداتوانگرجاه . [ ت ُ / ت َ گ َ ] (ص مرکب ) بزرگوار. بلندپایه . والامقام : تو آن توانگرجاهی که عور و درویشندبه پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب . مسعودسعد.رجوع به
توانگرزادهلغتنامه دهخداتوانگرزاده . [ ت ُ / ت َ گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) بزرگ زاده . فرزند کسی که صاحب جاه و مال باشد : توانگرزاده ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته . (گلستان
توانگروارلغتنامه دهخداتوانگروار. [ ت ُ / ت َ گ َرْ ] (ص مرکب ) چون توانگر. مانند توانگر. درخور توانگر : به دانگی گرچه هستم با تو درویش توانگروار جان را می کشم پیش . نظامی .رجوع به تو
خستهکنندهفرهنگ مترادف و متضادتوانفرسا، توانسوز، کسالتآور، کسالتزا، خستگیآور، خستگیزا، طاقتسوز، ملالتآور، ممل، ملالآور، ملالانگیز ≠ خستگیزدا
طاقتسوزفرهنگ مترادف و متضادتحملگداز، توانفرسا، شاق، شکیبسوز، صبرسوز، طاقتزدا، طاقتشکن، طاقتفرسا، طاقتگداز
شاقفرهنگ مترادف و متضادبغرنج، تحملگداز، توانفرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقتسوز، طاقتفرسا، غامض، مشکل ≠ آسان، سهل