توانشلغتنامه دهخداتوانش . [ ت ُ / ت َ ن ِ] (اِمص ) توانستن . قدرت و قوت . (ناظم الاطباء). اسم مصدر توانستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وقتی ناگاه داعیه ای پدید آید که در احیاء علوم به مقدار توانش ، سعی اختیار کرده اید. (تاریخ بیهق از
توانش ارتباطیcommunicative competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبان و کاربرد آن در بافتهای ارتباطی
توانش زبانیlinguistic competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبانی گویشور یک زبان متـ . توانش دستوری grammatical competence توانش competence
توانش ارتباطیcommunicative competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبان و کاربرد آن در بافتهای ارتباطی
توانش زبانیlinguistic competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبانی گویشور یک زبان متـ . توانش دستوری grammatical competence توانش competence
وَرْنومِدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی آماده نشده است ، محیا نیست ، (خورشید)طلوع نکرده است ، نتوانسته است ، توانش را نداشته است.
پویانیدنیلغتنامه دهخداپویانیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که توان پویانید. که بپوییدن توان داشت . که توانش بپویه برد.
توانش ارتباطیcommunicative competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبان و کاربرد آن در بافتهای ارتباطی
توانش زبانیlinguistic competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبانی گویشور یک زبان متـ . توانش دستوری grammatical competence توانش competence