تواناییفرهنگ مترادف و متضاداستطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع ≠ ناتوانی
تواناییدیکشنری فارسی به انگلیسیability, ability _, ably _, capacity, energy, facility, faculty, part, potency, power, puissance, sinew, skill, strength
تواناییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ی، قابلیت، پتانسیل، حساسیت، استعداد عُرضه، یارا، بخار، مایه، مدیریت، نا، رمق، بُنیه، توان▲ نیروی بالقوه، امکان صلاحیت، کارآیی، ید بیضا، ید طولا، مها
گنجانش طبقهایclass inclusionواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی ذهنی تخصیص پدیدهها به مقولات مختلف و طبقهبندی آنها براساس روابط سلسلهمراتبی
استعدادفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.
هوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (روانشناسی) توانایی ذهنی برای انجام هرنوع فعالیت منطقی.۲. [عامیانه] حافظه.۳. [قدیمی] عقل؛ خرد؛ فهم؛ شعور.۴. (صفت) [قدیمی، عامیانه] هوشیار.۵. [قدیمی] جان؛ رو
اضافهبارِ شناختیcognitive overloadواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن فرد در کار ذهنی با تقاضاهایی مواجه است که بیش از توانایی ذهنی اوست