توافق کردنلغتنامه دهخداتوافق کردن . [ ت َ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موافقت کردن . سازواری کردن . اتفاق کردن در رای . موافق شدن .
توافق کردندیکشنری فارسی به انگلیسیagree, accede, accept, arrange, compromise, conclude, nod, subscribe
توافق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، موافقت کردن، همعقیدهشدن، باهم موافقت کردن، همرای شدن، متفقالقول شدن، اتفاق کردن سازگار بودن
سازمان ملل متحدلغتنامه دهخداسازمان ملل متحد. [ ن ِ م ِ ل َ ل ِ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (اِخ ) مؤسسه ای است بین المللی که از نمایندگان 83 کشور تشکیل میگردد. افزایش روز افزون ارتباطات بین المللی و
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معا
شیرینی خورانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهرسم شیرینی خوردن و شادی کردن که پس از خواستگاری دختر و پایان گفتگو توافق طرفین در خانۀ عروس صورت میگیرد و نامزدی پسر و دختر اعلام میشود.
بیعلغتنامه دهخدابیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن
اعتصابلغتنامه دهخدااعتصاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص )صبر گزیدن و خوشنود شدن بچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. || عصبه عصبه شدن قوم . (