توارلغتنامه دهخداتوار. (اِخ ) مرکز بلوکی در ناحیه ٔ برسویر در ایالت دوسِوْر فرانسه است که 10600 تن سکنه دارد و قصری از قرن هفدهم در آنجا باقی مانده و دارای بازار فروش غلات و محص
توارلغتنامه دهخداتوار. [ ت َ ] (اِ) ریسمانی که بدان ، بار بر چاروا بندند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 288 شود.
توعرلغتنامه دهخداتوعر. [ ت َ وَع ْ ع ُ ] (ع مص ) درشت شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سخت گردیدن مکان . (از اقرب الموارد).دشوار گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا
طوارلغتنامه دهخداطوار. [ طَ ] (ع اِ) حد و نهایت چیزی . مساوی آن چیز. || طَوار الدار و طِوار الدار؛ درازی و فراخی سرای . (منتهی الارب ). فراخی و درازی خانه . (منتخب اللغات ). ||
تواراسلغتنامه دهخداتواراس . (اِخ ) ژان دو (1585 - 1636 م .). مارشال فرانسوی است که در سال 1627 در مقابل بوکینگهام از جزیره ٔ ره دفاع کرد. (از لاروس ).
توارثلغتنامه دهخداتوارث . [ ت َ رُ ] (ع مص ) از یکدیگر میراث گرفتن . (زوزنی ) (از آنندراج ). همدیگر وراثت جستن ، یقال : توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب ). میراث بردن بعضی از
تواراسلغتنامه دهخداتواراس . (اِخ ) ژان دو (1585 - 1636 م .). مارشال فرانسوی است که در سال 1627 در مقابل بوکینگهام از جزیره ٔ ره دفاع کرد. (از لاروس ).
توارثلغتنامه دهخداتوارث . [ ت َ رُ ] (ع مص ) از یکدیگر میراث گرفتن . (زوزنی ) (از آنندراج ). همدیگر وراثت جستن ، یقال : توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب ). میراث بردن بعضی از
تواردلغتنامه دهخداتوارد.[ ت َ رُ ] (ع مص ) با هم به آب درآمدن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). || حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری . (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن . (غیاث
توارقلغتنامه دهخداتوارق . [ ت َ رِ ] (اِخ ) نام قومی بزرگ است از اقوام بربر در شمال آفریقا و در وسط صحرای کبیر و به قبائل متعدد تقسیم شده اند. و از جنوب غربی طرابلس غرب تا شهر تم