ته طعملغتنامه دهخداته طعم . [ ت َه ْ طَ ] (اِ مرکب ) طعمی که پس از فروبردن طعام یا شرابی در ذائقه حادث شود. خلاف اولی و غالباً نامطبوع : ته طعم این شراب خوب نیست . (یادداشت بخط مر
تثطعملغتنامه دهخداتثطعم . [ ت َ ث َ ع ُ ](ع مص ) فایق برآمدن یاران را در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بلندی جستن بر یاران بسخن . (شرح قاموس ). رجوع به تاج ا
تطعملغتنامه دهخداتطعم . [ ت َ طَع ْ ع ُ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). چشیدن . یقال : تطعم تطعم ؛ یعنی بچش تا اشتها پیدا شود، پس بخور. (منتهی الارب )
تهلغتنامه دهخداته . [ ت َه ْ ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : ز شرم دایه سر در ته فکنده زبان بسته ز پاسخ ، لب ز خنده . (ویس و رامین ).آقای دکتر معین آرد:
تهلغتنامه دهخداته . [ ت َه ْ ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.
tincturesدیکشنری انگلیسی به فارسیتنتور، رنگ، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، خیسانده، رنگ زدن، الودن
tinctureدیکشنری انگلیسی به فارسیتنتور، رنگ، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، خیسانده، رنگ زدن، الودن
پیازلغتنامه دهخداپیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبی
بشنینلغتنامه دهخدابشنین . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) گلی است در مصر و آن مانند نیلوفر پیوسته در میان آب میباشد. گویند هر صباح سر از آب برمی آورد و شام به ته آب فرومیرود و همین ساقی دارد