تهیدستیلغتنامه دهخداتهیدستی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] (حامص مرکب ) بی چیزی . فقر. نداری . حالت تهیدست : دو گوش و دو پای من آهوگرفت تهیدستی و سال نیرو گرفت . فردوسی .تهیدستی و ایمن ا
تهیدستیفرهنگ مترادف و متضاداستیصال، افلاس، بیچیزی، بینوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری ≠ مکنت
دست تهیلغتنامه دهخدادست تهی . [ دَ ت ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست خالی . تهی دست . و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود.
تنگ آستینیلغتنامه دهخداتنگ آستینی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) تهی دستی و افلاس . رجوع به بهار عجم وآنندراج شود. || دین داری . (ناظم الاطباء).رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگ حالیلغتنامه دهخداتنگ حالی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) فقر و تنگدستی و تهی دستی و مسکنت و درویشی و نکبت و بدبختی . (ناظم الاطباء). سختی . رنج : ای مانده بکوری و تنگحالی بر من ز چه همو
باد در کف داشتنلغتنامه دهخداباد در کف داشتن . [ دَرْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بی ماحصلی و مفلسی و تهی دستی باشد. (برهان ). رجوع به باددرکف شود.
پخسیدنلغتنامه دهخداپخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی